۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

جاده



در کنار جاده
روی نیمکت خالی
بی تو چه سخته
سال ها انتظار ...

درختان را ببین؟!!
که ریشه در خاک کردند
اسیر زمین شدند و ماندند

برگ ها را ببین؟!!
از جان خود گذشتن، برگ ها را بين،
بر کف این جاده تنها...

آنان آمدند تا که تنها نشوم...

اما نیامدی و تنهایي
چون تیري بر قلبم می فشرد ...

برگها دلم را نشکستند،
آنها آمدند، از روي شاخه ها، به سوی من

تا بگويند از مهربانی،

از راز هاي نهفته بهار تا زمستان
از بودن و شکفتن تا زیر پا به صدا آمدن

آمدند تا بگویند که ،
همیشه هم صدا با من
خواهند ماند و خواهند خواند...

اما باز هم تو نیامدی...

[آقا سهراب]
1388.11.10

۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

من، تقدیر، انتظار


پیش از سرودن، تقدیری هست که به انتظار است،
امّا هر کس شعر خود را خواهد سرود.

کمالنامه [سالار]


--------------------------------------------
آری، خواهم سرود...
آنچه میان من و تقدیر و انتظار است.

خواهم سرود تا بداند که،
من...
در پی تقدیر،
انتظاری، بی پایان می کشم

کاش، کاش تنها فقط می دانست...

کاش برای دانستنش، چیزی نمی گفت...
دلم پر ز درد است، اما چاره چیست؟

باید تقدیر را پذیرفت و انتظار را کشید...
تا روز موعود...

آقا سهراب
1388.11.07
--------------------------------------------


روز موعود روز نجواست آیا؟

تقدیر به دم خود غم وصال دارد،
لیک دیدۀ تقدیر غم را بی انجامد،
دلنویسه هایت شور کاش کاش دارد،
انتطار تقدیر به کاش، نی انجامد،

کاش را عزیز دار و
برایش بخوان سرود خواستن هایت را،
بودن هایت را، شدن هایت را


کمالنامه [سالار]


--------------------------------------------
روز موعود روز آزادی تن از
اسارت زمين و زمینيان است
روز رهایی از بند هاي دنیا
کاش که لایق اين رهایی باشیم

از غم چه کسی بهتر
او که در بی کسی هايم
همه همراه و هم نفس ماست
حضورش از صدها هزار
دوستی بهتر، کاش که همنشینش باشی...

کاش برای کاش هایم درمانی بود
اما چاره جز غم و انتظار نیست
من رفتنيم اما دور یا نزدیک
خواستنی ام تنها برای غم

عزیز از دست رفته را دگر
که تواند به راه باز آرد
شدم يک جادوی خفته میان آدميان
تلاش بیهوده از پی عشق دیرينه

آقا سهراب
1388.11.08
--------------------------------------------


شعري سروده نمي شود مگر اينكه شاعري وجود داشته باشد
و اگر شاعر ماهري نباشي تقديرت بد سروده ميشود
پس بياييد فن سرودن را بياموزيم تا بتوانيم تقديري زيبا براي خود رقم بزنيم

[سحر]


--------------------------------------------
شاعر وجود توست
که می سراید، اینگونه ترانه ام را
و شعر
آواز خوش سخن، دل توست

شاعر من، تقدیرم هر چه باشد
با ساز زندگی ام هم سوست
با انتظار وصل و عشق ابدی

دیگر برای آموختن ساز زندگی
براي خواندن و ماندن
برای داشتن و خواستن
برای همه چیز دیر است

انتظار به پايان رسید
و من در انتهای جاده ام

صبر کنید...
صدایی به ضعیفي شنيده مي شود
آری، گویي اوست که مرا صدا میزند
از آن سوي جاده تنهایی

کاش باشد هم نفس تنهائیم
کاش باشد تا ،
تقدير من
در این زندگانی، چیزی جز تنهایی باشد

[آقا سهراب]
1388.11.19

۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

وجود تو

جانم آرام
نگاهم گرم
وقت دیدار تو آرامترین پاییزم

[هارپاک]

-------------------------------------

وجودم تو
صدایم لرزان
اینجا، سرد است
یادت اما، گرما بخش ...

زیر پایم ،صدای خش خش برگ هاست
که، می گویند به من
از لب معشوق
دوستت دارم

آقا سهراب
1388.11.01

۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

سکوت

میدانم که میدانی....
پشت این سکوتم چه نهفته است

سکوتی عجیب، اما پر راز...

حرف ها همه اش نهفته اند در دل
که خواهند ماند و می میرند با من

سکوت، سکوت ، سکوووووت


واژه ها را در هم پیچیدم
تا نشوی غمگین ز راز دل من
تو طاقت راز دل ما را نداری
هر کس که بشنیده درغمم غلتیده
آقا سهراب
1388/10/28

۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

شاید...

آه به کجا مي نگرد، اين نگاهم
نکند سوي يار دگري، باشد
شايد...
شايد چشم به در دوخته ام
شايد منتظر آمدن يارم

کاش باز می گشت آن که، همه عشقم اوست
لحظه ديدار، عاشق شوم و مست

منتظر هستم، اي نازنينم
منتظر، تا که برگردی، تو که زنده نگهداشتی عشقم را

منتظرم تا که باز آیی......

آقا سهراب

24/10/1388

سجاده

سجاده من خاليست
خالي از همه جيز و همه کس
جز عشق به معبود و وابسته به او

ميان سجاده و سجده من
نجواي ديدار يار نهفت ست

آقا سهراب

05/09/1388

۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

رنج نامه 1

روز اولی بود که دیدمش
نگاهم کرد و در آن نگاه چنان غرق شدم
که هیچ قواصی نتوانست مرا خارج کند از عمق عشق او

همچنان محو در تماشای او بودم
لب خندی که بر لبانش جاری بود
و من
همچنان غرق بودم

او حنده ای کرد و مرا به اوج برد
او خندید و از دل پر درد من بی خبر بود
او نمی دانست و ندانست
که لبخندش چه کرد با من
در خود خروشیدم و
جوانه عشق بود که در دلم شکفت

کاشتنش زیبا بود چون گل سرخی
و من همچنان غرق در آن لب خند زیبا

و او هیچ ندانست که چه کرد
با دل من و من چه شدم با لبخندش

لب او بود به خنده آراسته / من ساده به دام چه افتاده
همه جا بوی گل و سنبل کرد / ز مشک او بود و ندانست چه کرد
مست کرد ما را با عطر خویش / بگرفت و ببرد در دام خویش

آقا سهراب

20/10/1388

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

نجوا

آن صدایی که تو را خواند؟!!!
عشق بود

عشق از دامان تو خبر داشت
و تو از بی خبر از نگاه معشوق
که چگونه تو را به کام آتش کشید
و تو سوختی و سوختی و سوختی

می دیدی آنچه باید نمی دیدی
نمی دیدی آتشی که در جانت فتاد
می شنفتی همه سخن ولی
در پی یک سخن می دویدی

همه جا عشق بود و هوس نبود
عشق تو خدایی بود و نفس بود
معشوقی که از راز دل تو بی خبر است
در پی عشق بازی و دلربایی خویش است

آقا سهراب

08/10/1388

لحظه آخر

آخرين لحظه
لحظه رسيدن به مقصود حقيقي است
لحظه آمدن و در خود شكفتن، بيخود شده از خود
من در خود شكفتم
تو در آسمانها بماندي
تو در قلب من هستي، بي آنكه از تو اجازه اي گيرم
به يادت مي مانم، هر جا كه خواهي رفت
هرجايي كه بي من مي ماني
برايت نامه هاي رنگين و گل هاي سرخ مي فرستم
براي تو ، براي تو بهترينم
براي آغازي دگر و شروع عشق و زيبايي دگر
تو را دوست دارم با صداقت و بي نهايت

آقا سهراب

20/08/1388