سالها قصه ها را مرور کردم همه پيروز داستان بودند همه به منزل معشوق رسيدند ولي، کلاغ پير قصه ها آواره و سرگردان، در کوهسارها مي رفت و مي رفت اما اين بار دل ساده من بود که مانده تنهاي ، تنهاي ، تنها مثل کلاغ تمام قصه ها گويي اين بار کلاغ، به معشوق رسيده و من اينگونه جاي کلاغ ايستاده ام....
سلام به همه دوستان عزیزی که از وبلاگ من دیدن می کنند.
این نوشته هایی که ملاحظه می کنید، نوشته های خودم هستش و استفاده از آن با ذکر منبع و امضا آقا سهراب مجاز هست.
در ضمن، دوستان دقت داشته باشند، هیچ یک از مطالب سیاسی نمی باشند و دوستان از اسامی و کلمات بکار رفته هیچگونه برداشت سیاسی نداشته باشند.
برای شما لحظات خوشی آرزومندم.
با تشکر - آقا سهراب
اگرها
-
روزی در سرزمین من سه خورشید طلوع خواهد کرد،
و در آن روز من خواهم مُرد،
تا نبینم پَرستیدن آن دو دیگری را،
تا نپرسم: آخر مگر خورشید هم پرستیدن دارد!
اگر من ...
بنویس از سر خط ...
-
روزها، ماه ها و حتی سالها می گذره... من الان یه دختر جوونم که خیلی چیزارو
تو زندگیش درک کرده... اما اونموقع فقط یه نوجوون بودم که فک می کردم دنیا
خیلی دیر ...