۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

فرصت دوباره

برگشتم، با همة آنچه داشتم برگشتم
خسته از همة بي‌تفاوتي‌ها
خسته از همة لج‌بازي‌هاي كودكانه
خسته از با خود بودن؛ خسته از با تو نبودن
دلتنگي‌هايم شكل تو شده است خوابهايم بوي تو را مي‌دهد
دستم شبيه دست‌هايت شده
راستي دستهايمان چه شكلي بود
بال بال مي‌زدم كه برگردم، پرپر مي‌شدم كه ببيني ام
همة زندگي خلاصه شده بود در رسيدن و
حالا كه برگشته‌ام آيا مرا مي‌بيني؟
آيا مرا نقاشي مي‌كني؟
آيا برايم باز هم مي‌خواني؟
برگشته‌ام با همة آنچه داشته‌ام
نگو نمي‌شناسي‌ام، من شبيه ديروز توأم
و تو حالا شبيه ديروز من
بيا تو ديروزي باش و بگذار من امروزي باشم
نگاه كن! خيلي..
خواهر عزیزم [سحر]
------------------------------------------------


شور تو همه از برگشت بود
آيا همه قصه همين بود
چشمم به راه است
آيا تو نديدي؟؟؟
آيا آن گلدان شمعداني را
کنار آن پنجره تنهاييم
آيا باز، همه اينها را
نديدي؟؟؟

نديدي که آن ساز دهني
که هر وقت به شوق
گذرت از کوچه هاي تنهاييم
مي نواحت....
ديگر نايي براي نواختن ندارد
آيا همه اينها را نديدي؟؟؟

چقدر چشم به در دوختم
چقدر براي آمدنت
تنها براي ديدنت
براي ديدن آن نگاهت
گرمي دستانت
مهرباني قلبت

چقدر....
چشم در راه بودم

گر نظاره کني گوشه دلم را
نقش تو را کشيده ام
اما تو نديدي و نخواستي که ببيني

گويي ديگر آمدنت دير شده است
يا که تو رفته اي و فقط
خاطر توست که گذري مي کند
بر صفحه اين کهنه دل ما
سرودن هايم را همه اهل شهر شنده اند
و تو بي انکه بشنوي از
سر آن کوچه گذشتي و نشنيدي...

آه... برگشته اي، اما چه دير
شايد هم چه زود....
تو مگير نشانه از من
من آدرس قلب خود را
با آواز آن ساز دهني به تو
خواهم رساند

اميدم اين بود که
همه روزم تو شوي

ولي تو

مرا ديروز خواندي و فراموش شده
اما دل ساده من
به اين آواز خوش است
که محبوب من
باز گرفت سراغي از
دل کوچک عاشق من

بنگر بر ديروزت
که امروز، تو تنها ماندي
و من در ديروز
غرق شدم

[آقا سهراب]
01/01/1389

۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

کاش...

کاش...
بودن ها را بودنی تر 
آوازها را دلنشین تر
دل ها را آرام تر
حرف ها را شنیدنی تر

می سراییدند...

کاش...
دوستی ها را زیباتر
آغاز ها را بی پایان تر 
ماندن ها را نا تمام تر

می دانستند...

کاش دنیا را تنها به جمله ای بسنده می ساختند 
دوستت دارم، ای محبوب همیشگی ام... 

[آقا سهراب] 
07/12/1388