۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

تا خدا...

راه رفتن بیاموز ، زیرا... هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری

دویدن بیاموز ، زیرا ...چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی

و پرواز را بیاموز ، زیرا ... باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی


-----------------------------------------------
آه فکر نمی کنی
که شاید از خود دور می شویم

خود او گفته
که من از رگ گردن به شما نزدیکترم

چرا این همه راه رفتن
چرا دویدن
پرواز برای چه

من همین جا می مانم

می مانم تا که بیش از این
دور نمانم

بمانم که شاید
این نزدیکی، مرا پاک سازد

[آقا سهراب ]
1388.11.30

۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

شبي با ياد تو



شبي با ياد تو
ميان جمعيت، آدميان
غرق در فکر و خيال

سالهاي کهنه با هم بودن را
چون دفتر خاطرات، مرور مي کردم

آه، چه ساده و مهربان
چه آرامش زيبايي

در فکر وصال، عشق تو بودم
اما همه جا
زبانها، از نبودت مي سرايند
از سالها غربت
از تنهايي تو...

حرف هاي مانده در دل را
کي مي توان، جاري ساخت

گويي که مرده ام، گويي ديگر نيستم
تا با افکار خويش، درد تو درمان کنم
[آقا سهراب]
1388.11.27

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

اي مهربانم




اي دلبر اگر بخواهم انچه در سر دارم بگويم کتاب ها مي شود. اما انچه در دل دارم بيش از دو کلمه نيست! دوست دارم . ..
[ويگتور هوگو]


--------------------------------------------

اي مهربانم.
تصور آن دو کلمه دشوار تر است،
تو مرا دوست داري
و من عاشقانه تو را مي پرستم.
حالا بين فرق اين واژگان

روزگار ما،
بيش از اين دو واژه است
آمدن و مردن با عشق ...

[آقا سهراب]
1388.11.18

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

رفتن



رفتن ...
به آنجا، که می شوید
روح و تنم

از خیانت و نیرنگ ...

[آقا سهراب]
1388.11.12