دلم به روزی خوش بود که سپیدارمان را با هم میخواستیم، اما حیف، که نه زمانی است و نه آسمانی...
خواهر عزیزم - [عاطفه]
--------------------------------------------------------
دلمان از زمین و زمان گرفته است
دیگر نه روز خوشی ماتده
و نه حس خواستن سپیدار
دیگر فکر می کنم
که هیچ سپیداری برای روئیدن توان ندارد!!!
و من مانده ام
با مشتی سپیدار خشک و مرده
گویی که شاید
من هم میان آنها مرده باشم
[آقا سهراب]
1389.04.21
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر