
شبي با ياد تو
ميان جمعيت، آدميان
غرق در فکر و خيال
سالهاي کهنه با هم بودن را
چون دفتر خاطرات، مرور مي کردم
آه، چه ساده و مهربان
چه آرامش زيبايي
در فکر وصال، عشق تو بودم
اما همه جا
زبانها، از نبودت مي سرايند
از سالها غربت
از تنهايي تو...
حرف هاي مانده در دل را
کي مي توان، جاري ساخت
گويي که مرده ام، گويي ديگر نيستم
تا با افکار خويش، درد تو درمان کنم
ميان جمعيت، آدميان
غرق در فکر و خيال
سالهاي کهنه با هم بودن را
چون دفتر خاطرات، مرور مي کردم
آه، چه ساده و مهربان
چه آرامش زيبايي
در فکر وصال، عشق تو بودم
اما همه جا
زبانها، از نبودت مي سرايند
از سالها غربت
از تنهايي تو...
حرف هاي مانده در دل را
کي مي توان، جاري ساخت
گويي که مرده ام، گويي ديگر نيستم
تا با افکار خويش، درد تو درمان کنم
[آقا سهراب]
1388.11.27
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر